تصویر لودکننده

بخش دوم/تاریخچه ی سالک معلم شفت

سالوک معلم نام برزگر را پرسید. او گفت:مرا احمد نیلاش گویند و در این ملک خانه دارم. سلطان را به منزل خود برد و ایشان چند روزی در آنجا بماند وقتی برزگر نام سلطان را پرسید و آگاه شد که او کیست در دست و پای او افتاد و عذرخواهی کرد گفت خواهری دارم که به تو خواهم داد.
سالک معلم نیز قبول کرد. احمد با خواهر و مادر خود نیز مشورت کرد و پس از چند روز آن دو به عقد یکدیگر در آمدند بعد از آن منکوحه اورا به حضرت سپردند. سلطان به احمد برزگر گفت: که اوطاق را خالی کنید و تا چند شبانه روز مرا آزار نکنید .چون دو شبانه روز گذشت والده احمد گفت که دختر من به گرسنگی مرد من میروم در خانه را باز کنم و چون در خانه را باز کرد دختر خود را بیهوش دید و فریاد زد که دختر مرا کشته است سلطان از این واقعه بسیار آزرده شد و گفت مرا رسوا کردید.
مردم آن ده جمع شدند و می خواستند با سلطان درشتی کنند که احمد به دلیل عجایب بسیاری که از سلطان دیده بود مانع آنها شد

روایت می شود که در رودخانه خسرو آباد جنگی میان پادشاه گیلان زمین (ابولقیس از دشمنان اهل بیت بود) و سپاه اسلام به مدت ۱۷ شبانه روز رخ داد که در نتیجه ملک دولت طوالش تیری به سینه آن ملعون روانه کرد و به لعنت خدا رسانید .
سپاه آن ظالمان به خدمت سلطان آمدند و توبه نمودند و به دین محمدی گرویدند.سپس سالوک معلم تمامی سرهنگان سپاه خود را فراخواند و فرمود که یک نفر را به پادشاهی در میان خود قبول کنید و همگی از او اطاعت کنید و فرمود خودم به فرموده حضرت رضا علیه السلام در آن کوه رفته و به عبادت مشغول خواهم شد. سپس جامعه عابدی بر تن کرد و بر بالای کوه خیر سنگ رفت و پنج سال و چهل روز در آن درنگ کرد و به عبادت حق تعالی به سر برد.
روزی یکی از مریدان خود را در آن کوه بگذاشت و خود به جانب طالش سفیدمزگی روانه شد .
به مزرعه رسید و در آن برزگری را دید و گفت: ای برادر غریبم! اگر طعام دارید به ما بدهید که گرسنگی دارم. برزگر گفت: ای برادر تخم برنج ما رسیده و نمی توانم بروم و برایتان طعام بیاورم. به تو نشان دهی را در این نزدیکی می دهم که به تو طعام بدهند.
سالک معلم گفت: تو برو طعام بیاور و من عوض تو کار می کنم. برزگر قبول کرد وقتی طعام را آورد دید که سالک معلم نشسته است اما اندازه ده روز کار برزگر را انجام داده است و متعجب ماند..
یکصد نفر از غلامان در خدمت سالوک معلم بعد از وفات ایشان متوجه طالش فومن شدند و به امر حق تعالی مشغول شدند و بعد از آن رو به درگاه خداوند گفتند بارخدایا ما بی سلطان زندگانی نمی‌خواهیم و دعای آنان مستجاب شد و در یک شب جان های گرامی را به جان آفرین تسلیم نمودند مزار ایشان به صد بنده در لات قلعه رودخان مشهور است.( مزار صد بنده شناخته نشد)
در بحر کثیر روایت شده است که چون سلطان سالوک معلم به رحمت حق تعالی پیوست،یک جلد کلام الله ملک علام که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام با دست مبارک خود نوشته بود؛ همراه سالک معلم بود و نشان سرپنجه حضرت علی علیه السلام بود.
ایشان کلام الله را از خود جدا نمی کرد و وصیت نموده بود بعد از فوت من خویشان من؛ شیخ محی الدین، شیخ خیرالدین، ابراهیم برادر من که این کلام الله را از خود جدا نکنند.
چُنان روایت آورده‌اند: یک شیخ در کوهپایه سراوان کهدم وطن ساخته بود و منزل ایشان در کیجای کهدم می باشد؛
آن کلام الله که قبل از این مذکور شد به خانواده آن مشایخ سپرده است و آن کلام الله تا زمان حضرت مهدی عجل الله امانتا به خانواده آن مشایخ سپرده اند و وقتی که حضرت صاحب الامر ظهور نماید حق به مرکز خود قرار خواهد گرفت….

این چنین بود که بعد از فوت سالک معلم ۶۲ نفر از مریدان ایشان پراکنده شدند و هر کدام به گوشه ای قرار گرفتند و به عبادت حق تعالی مشغول شدند و برکت ایشان گیلان زمین را فرا گرفت تا مادامی که ایشان به رحمت حق تعالی پیوستند،رفته رفته اعتقاد و دیانت مردم گیلان زیاد شد

منبع: از کتاب فرهنگ ایران زمین

جلد:۳۰

به اشتراک بگذارید

یک پاسخ ارائه کنید