تصویر لودکننده

بخش اول/ تاریخچه ی سالک معلم شفت

سالک معلم کیست و تاریخچه آن به چه زمانی برمیگردد؟
سالک معلم روستایی از توابع بخش احمدسرگوراب شهرستان شفت در استان گیلان ایران است.شاید نام سالک معلم به گوشتان آشنا باشد ؛سالک معلم نام روستایی سرسبز و دیدنی در نزدیکی روستای شالما با ۱۵۸ خانوار می باشد که نام این روستا برگرفته از زیارتگاهی به نام سالک معلم است که در دامنه کوهی به نام خیر سنگ واقع شده.
به گزارش پیام شفت در ورودی این روستا بقعه دیگری نیز به نام بقعه معلم وجود دارد که به روایتی گفته می شود ایشان برادر سالک معلم می باشد و نام دیگر ایشان (شاه باز )است که بعد از فوت سالک معلم ایشان به مدت ۲۴ روز زندگی کرد و بعد از اینکه به رحمت حق تعالی پیوست بنا به وصیت برادر خود که گفته بود اورا دومیل راه دورتر از من مرقد من مدفون نمایید تا هر کس به زیارت من آید اول برادرم را زیارت کند. مقبره ایشان قبل از زیارتگاه سالک معلم است.

سالوک بن وهب بن منبه از عموزادگان پیامبر اکرم صلی الله است که در رکاب امام رضا علیه السلام به ایران مهاجرت نمود و سرپرستی تمامی افراد کاروان به او سپرده شد.
بر اساس کتاب فرهنگ ایران زمین،امام رضا علیه السلام خویشان و اصحاب کبار و صغار خودرا جمع نموده و وصیت کرد که شماها بروید و در قصبه قم قرار گیرید تا من به خراسان زمین رفته و حجت از گردن خود رفع نمایم ؛و سپس رو به سالک معلم می گویند: که مامون ملعون مرا شهید خواهد نمود و در این قوم وفایی نیست.
بعد از شهادت من شما را مشقت ها روی خواهد داد و محافظت بدن و اهل عیال از جمله واجبات است. شما را منزل و ماوی در گیلان زمین خواهد شد چون مردم گیلان اکثری پیرو دین رسول صلی الله و شیعه امیرالمومنین اند و برخی سنی مذهب اند آن جمعیت سنی مذهبان نیز از ورود قدوم شما شیعه خواهند شد و دین حضرت محمد صلی الله را رواج خواهی داد.
در آن‌جا کوهی است در آن کوه تخته سنگی است و در آنجا به عبادت به سر خواهی برد و مرقد شما در پایه آن کوه خواهد شد و به زیارت مرقد شما مردم فیض ها خواهند برد.
القصه سالوک بن وهب بن منبه (سالک معلم) و همراهانش که از شورشیان علوی و پناهجویان تحت تعقیب خلیفه عباسی محسوب می شدند پس از شهادت امام رضا علیه السلام با جنگ و مشقت های زیادی که بر سر راه ایشان رخ داد راهی گیلان (دیلم) شدند بر اثر این جنگ ها و درگیری ها تعداد زیادی از امامزاده های همراه سالوک معلم به شهادت رسیدند.
القصه بعد از واقعه امامزاده ها سالک معلم با جمع برادران و خویشان و غلامان و خویش از راه ایمن آباد کهدم،روانه گیلان شدند تابه ییلاق کرکره پشت( از ییلاقات شفت است) رسیدند و با لشکر خود در آنجا فرود آمدند. همان روز چون از هر طرف لشکر جمع شدند،آن زمین را لشکرگاه نامیدند.
سالک معلم پس از وقفه در لشکرگاه به پسران ملک عباس بن مژده لاسکی و ملک دولت بن الماس سفید مزگی نامه نوشت. آنانکه خبر فوت پدران خود را شنیدند با سپاه بی شمار از کوچک و بزرگ و دهقان و غیره نزد سلطان (سالوک معلم) رفتند و التماس و ابرام نمودند که می خواهیم قدم مبارک را بر دهکده فقیران بگذاری شاید یمن قدوم شما بر این دردمندان اثر کند
سلطان قبول نمود و به مدت دو ماه در آن مکان اقامت گزید و سپس روانه محال شفت گردید و در آنجا خیمه برپا میکردند و جمیع شیعیان از مناطق مختلف، تمامی به پابوس آن حضرت مشرف شدند و بیعت کردند که به دین تو قائم مقام خواهیم بود..
سلطان فرمود: یاران دانسته باشید که حضرت امام رضا علیه السلام من را وصیت کرده که در گیلان زمین مابین شفت و فومن کوهی است و در بالای آن کوه تخته سنگی است که تو را منزل و ماوی در آنجا خواهد بود و باقی عمر خود را در آنجا به سر خواهی برد.و در پایین کوه مدفون خواهی شد.
گیلان زمین اکثری سنی مذهب اند و گیلان را مسخر خواهی کرد و دین محمد صلی الله از تو استوار تر خواهد شد.
من به فرموده امام رضا علیه السلام به آن کوه می می‌روم تا جماعت گیلان را به دین محمدی استوار گردانم.

روایت می شود که در رودخانه خسرو آباد جنگی میان پادشاه گیلان زمین (ابولقیس از دشمنان اهل بیت بود) و سپاه اسلام به مدت ۱۷ شبانه روز رخ داد که در نتیجه ملک دولت طوالش تیری به سینه آن ملعون روانه کرد و به لعنت خدا رسانید .
سپاه آن ظالمان به خدمت سلطان آمدند و توبه نمودند و به دین محمدی گرویدند.سپس سالوک معلم تمامی سرهنگان سپاه خود را فراخواند و فرمود که یک نفر را به پادشاهی در میان خود قبول کنید و همگی از او اطاعت کنید و فرمود خودم به فرموده حضرت رضا علیه السلام در آن کوه رفته و به عبادت مشغول خواهم شد. سپس جامعه عابدی بر تن کرد و بر بالای کوه خیر سنگ رفت و پنج سال و چهل روز در آن درنگ کرد و به عبادت حق تعالی به سر برد.
روزی یکی از مریدان خود را در آن کوه بگذاشت و خود به جانب طالش سفیدمزگی روانه شد .
به مزرعه رسید و در آن برزگری را دید و گفت: ای برادر غریبم! اگر طعام دارید به ما بدهید که گرسنگی دارم. برزگر گفت: ای برادر تخم برنج ما رسیده و نمی توانم بروم و برایتان طعام بیاورم. به تو نشان دهی را در این نزدیکی می دهم که به تو طعام بدهند.
سالک معلم گفت: تو برو طعام بیاور و من عوض تو کار می کنم. برزگر قبول کرد وقتی طعام را آورد دید که سالک معلم نشسته است اما اندازه ده روز کار برزگر را انجام داده است و متعجب ماند..

ادامه در بخش دوم

منبع:از کتاب فرهنگ ایران زمین

جلد:۳۰

به اشتراک بگذارید

یک پاسخ ارائه کنید